از همه چیز ، از همه جا

همه چیز برای شما عزیزان

از همه چیز ، از همه جا

همه چیز برای شما عزیزان

راز زندگی

در سفری پسر جوانی دنبال راز زندگی بود.او در تمام راه سفرش به هر کسی و یا چیزی که می رسید از آن سوال می کرد که آیا راز زندگی را دیده است یا نه؟ولی کسی آن را ندیده بود.او تمام جهان را به دنبال راز زندگی گشت ولی راز زندگی را پیدا نکرد ولی در راهش نصیحت هایی گرفت.ما چند تا از این نصیحت ها را به تماشا می نشینیم که   می توانند درسی برای یک زندگی راحت باشند.


 

 از خودرویی شنید:

این مهم نیست که چند کیلومتر راه طی می کنی ، بلکه باید این را به یاد داشته باشی که از کجا آمده ای.

از درختی شنید:

تو باید از محکم بودن ریشه هایت در زیر زمین مطمئن شوی ، وگرنه ، در برابر کمترین وزش باد ، بلافاصله سرنگون خواهی شد.

از کشاورزی شنید:

اگر فکری به خاطرت رسیده است ، بهتر است آن را مانند بذری که در زمین کاشته می شود ، تصوّر کنی.بذر را بکار و آن را مراقبت کن.طولی نمی کشد که رشد می کند و محصولش را برداشت می کنی.

از نردبانی شنید:

هر قدر بالاتر بروی ، به جاهای بالاتر می رسی و هر قدر بیشتر بالا بروی آن وقت پایین افتادنت هم شدیدتر خواهد بود.بنابراین فراموش نکن که هنگام بالا رفتن، از محکم بودن جای پایت مطمئن شوی.

از دریا شنید:

امیدوار باش.همیشه خودت را مانند یک اقیانوس تصوّر کن و سختی های زندگی را هم مانند امواج دریا بدان که عمر کوتاهی دارند و سرانجام روزی به پایان می رسند.

از لاک پشتی شنید:

زمان را از دست نده.چیزی که به دنبالش هستی را پیدا می کنی.

از حصاری شنید:

راز زندگی که فقط یک چیز نیست.به من نگاه کن!هر کدام از این تکّه های چوب به تنهایی ارزشی ندارند ، امّا وقتی در کنار هم قرار می گیرند ، یک حصار پر پیچ و خم می سازند که تا هر جا هم ادامه داشته باشند ، باز با هم هستند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد